دیبادیبا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

دیبا، دختر ناز مامان و بابا

باز هم رستوران رفتن 3 نفری!!

گل من که دفعه قبل توی رستوران گردون اونقدر خوب بودی و اروم ، که 2 هفته بعد دوباره تصمیم گرفتیم خرج بتراشیم واسه باباشی و بریم فست فود. ادرس یه فست فود خوب رو هم که جدید باز شده بود رو گرفتیم و رفتیم. اما یهو جلوی درب فست فودی ماماشی هوس رستوران کرد  و باباشی مهربون هم گفت باشه و تصمیم گرفتیم که بریم ریورساید که از رستورانهایی بود که توی دوران نامزدی نرفته بودیم (البته چون بدلیل جابجایی اون موقع تعطیل بود )اما تو تلافی کردی و کاری کردی که ما تند تند غذا خوردیم و رفتیم اما با همه ی ابنا باز هم واسه ی ما  تو بهترین دختر دنیایی عزیزم البته توی این عکس ها هنوز دخمل خوبی بودی و گریه نمی کردی عزیزم ...
7 آذر 1392

اولین رستوران رفتن گل دختر

اولین رستورانی که 3 نفری رفتیم خیلی خوش گذشت عزیزم. تو دختر ماه ما اونقدر خوب بودی که نگو. تمام مدت خواب بودی. وقتی غذاخوردن ما تمام شد بیدار شدی و فقط نگاه می کردی و می خندیدی برامون.  این هم تو، گل دختر که توی این عکس 55 روزت بود:   ...
24 آبان 1392

برای خاله سارا که فرسنگ ها دور از ماست

این مطلب و عکس ها واسه ی خاله سارای گلم و عمو داوود مهربونمه جاشون پیش ما خالیه ولی دلشون و یادشون همین جاس، پیش ما: خاله سارا، من به اسباب بازی هام با دقت نگاه می کنم توی پارک بازی که برام آوردین حسابی می خندم و با اسباب بازی های آویزانش بازی می کنم تازه با پاهام به صفحه پیانوش می زنم و آهنگ می زنم بووووووووووس خاله سارا ...
24 آبان 1392

اولین خنده های دیبای ما

عزیزم با هر لبخندت تمام خستگی ها از  یادمون میره امروز اولین خنده ات که با صدا همراه بود رو هیچ وقت از یاد نمی برم امیدوارم زندگی همیشه برات بخنده دخترم همیشه بخند تا دنیا بر روی تو لبخند بزنه... این هم عکس اولین باری که سوار کالسکه ات شدی ...     ...
15 آبان 1392

40 صبح زندگی دیبای ما گذشت

دیبای ما ٤٠ روز  هست که به این دنیا لبخند می زنه هر روز با هر لبخندت من و بابا بیشتر  شیفته ات می شیم دیبای من سخت ترین لحظه هام دوری از تو و رفتن سر کار هست . نمی دونی عزیزم که چقدر دل نگرانم وقتی می رم سر کلاس اصلا حواسم به چیزایی که درس می دم نیست. دانشجو هام خیلی خوبن همشون درکم می کنن حسابی همکاری می کنن که زود کلاس رو تمام کنم و برگردم با جابجایی ساعت ها مخالفت نمی کنن اما بازم سخته خیلی سخته ....بگذریم این عکسو باباشی گرفته از ناناشی  قربونه دستات بشم دخترم ...
8 آبان 1392