مهمونی در تالار شرکت نفت
سلام دختر ناز و زیبای من. فدای اون پاکی و نگاه مهربونت. فدای اون قدت بشم که روز به روز بلندتر می شی و جلوی چشمامون لحظه به لحظه بزرگ و بزرگتر می شی. هر روز می شه بزرگتر شدنت رو حس کرد.. باهوشتر شدنت رو و زیباتر شدنت رو... وقتی که بیداری خونه پر از صدای تو می شه پر از صدای خنده هات و حرف زدنت که با زبون بی زبونی به ما می گی که چی می خوای.. این روزا اصلا نمی فهمم چجور صبح رو به شب می رسونم اما اینو می دونم که زندگیم هر دقیقه اش هر ثانیه اش هر لحظه اش با حضور تو معنی زیباتری گرفته دختر خوش عطر و بوی من گل زیبا روی من دیبای نازم. 5 شنبه گذشته برای نهار پذیرای مهمان های عزیزی بودیم که دوستای بابایی بودن. 3 تا خانواده ی 3 نفری. . تو هم دخمل خوبی بودی و اذیتم نکردی عزیزکم. هرچند که مثل همیشه بی خواب بودی ولی مراعات منو می کردی و نق نمی زدی. برای عصر هم به دعوت یکی از همون دوستا رفتیم تالار نفت که یه جشن شاد و حساااااابی گرفته بودن اونجا. تو توی شلوغی بینهایت باهوش شده بودی و نگاه به همه می کردی و بر خلاف تصور من از سر و صداها نترسیدی. اونقدر مااااااااااااه بودی که نگو . آخر شب هم رفتیم رستوران نفت و شام خوردیم. تو هم که تقریبا کل روز رو نخوابیده بودی توی کالسکه ات چرت می زدی. توی رستوران یه آکواریوم بزرگ بود که حسابی به ماهی هاش با دقت نگاه می کردی. فدای چشمات بشم من. اونقدر بهشون زل زده بودی که بابایی هم از این فرصت استفاده کرد و منو راضی کرد که برات یه آکواریوم بگیریم. به بهانه ی تو و به کام بابایی. من هم فعلا با شرط هایی قبول کردم البته اگه پدر و دختر خوبی باشین. این هم چند تا عکس از دختر ملوس ما:
این دختر خانوم با پالتوی قرمز یسنا خانم گل ، دوست دیبا است.
دیبا هم که چشمش فقظ دنبال ماهی ها بود که توی عکس نیافتاده اند
دوست دارم دختر خوش عطر و بوی من