اولین بهار گل همیشه بهارم
سلام گل مهربون من. اول این که سال نو و اولین بهارت مبارک گل همیشه بهارم. با کلی تاخیر اولین پست 93 رو نوشتم. از تو و همه ی دوستای خوبم به خاطر این تاخیر معذرت خواهی می کنم و تمام خوبی ها رو بر اتون آرزو می کنم. نوروز امسال با وجود تو برای من و بابایی رنگ و بویی متفاوت داشت و البته از 27 اسفند پذیرای مهمان های عزیزی از شمال بودیم که با حضورشون گرما رو به خونه ی ما آورده بودن. آقا مرتضی و خانم مهربونش و امیر محمد جان که تو حسابی با بودنشون ذوق می کردی. قبل از تحویل سال 28 و 29 اسفند به آبادان سفر کوتاهی داشتیم و حسابی خوش گذروندیم. جای همه ی دوستان خالی. لحظه سال تحویل هم بعد از خوندن دعای تحویل سال کنار هفت سین به پارک ساحلی که جشن و آتش بازی و نور افشانی بود رفتیم و تو برای اولین بار توی آسمون آتش بازی رو می دیدی و حساااابی ذوق می کری.
بابایی به همراه مهمون هامون 2 بار به گناوه رفت . روز 8 فروردین هم به همراه یکی از دوستای بابا و خانومش و دخترش روشا جون رفتیم هندیجان خونه یسنا ی نانازی . عصرش هم با هم رفتیم گناوه و یه عالمه عروسک عیدانه و یه صندلی غذا البته بعد از کلی تحقیق برات خریدیم که خدا رو شکر خیلی ازش استقبال کردی. از وقتی 6 ماهت تمام شد با خوردن لعاب برنج اولین غذای جامد زندگیت رو شروع کردی عروسکم. با لعاب برنج و فرنی و حریره بادام حسابی جور شدی و روزی 2 تا 3 بار می خوری. خلاصه این که دیگه حسابی خانوم شدی.
این هم عکس یسنا ی نازم، روشا جون و دیبا عسل
ظروف و وسایل غذای دیبا که بعد از 6 ماه خاک خوردن در کمدش، ازشون استفاده کرد
این هم اولین غذایی که دخملی خورد لعاب برنج با دست پخت مامان!
نوش جونت عزیز نااااااااااااازم
12 فروردین هم نهار رو با مامان جون و بابا جون و خاله و دایی رفتیم سمت پارک صنایع فولاد.
13 فروردین هم به همراه خانواده عموی پدر من و دختر ها و پسرش و خانواده هاشون و همین طور عمو ها و عمه و دخترعمه هاو پسرعمه و خانواده هاشون و البته مامان و بابا به روستایی در فاصله 100 کیلومتری اهواز رفتیم به اسم "سبک تا" که یکی از اقوام مادر بزرگم اونجا زندگی می کنن .روز به یاد موندنی بود و حسابی توی هوای پاک بهاری و نم نم بارون روح و جسم مون صیقل داده شد . بعد از طهر هم به سمت رامهرمز رفتیم و با دوست عزیزت آتریسا و مامان و باباش رفتیم گردش البته با ماشین هامون چون هوا بارونی بود.عمه مریم مهربون هم یه آش خوشمزه درست کرده بود که توی اون هوا واقعا چسبید و خیلی هم لذیذ بود.
این هم چند تا عکس یادگاری از اولین سیزده بدر دیبا
نهار سیزده بدر که از ماهی تازه گرفته شده از رود خونه ی همون روستا و گوشت بره ایی که شب قبل برامون قربونی کرده بودن و در کنار اعضای خانواده پدری من واقعا چسبید. جای همه ی عزیزان خالی به خصوص خواهر گلم سارای ناز و شوهر مهربونش
این هم یگانه خانوم گل که نوه ی حاج عموی من می شه و اون روز با دیدن مزرعه و گوسفند ها و حیوانات و طبیعت حسابی خوش گذروند
گل ما هم که از دست زنبور ها و مگس ها قایم شده که نیشش نزنن!
و اولین رنگین کمان زیبای زندگی دیبا بعد از بارون در روز سیزده فروردین
16 فروردین واکسن 6 ماهگیت رو زدی عزیزم البته با 16 روز تاخیر به دلیل تعطیلات نوروزی!!! خدا روشکر وزنت و قدت هم عالی بود. 9.600 کیلو وزنت و 72 سانتی متر هم قدت بود. ماشالات باشه عرووووووووووووسکم. بوووووووووووس