8 ماهگی دیبا
عسل مامان سلام
8 ماهگیت مبارک گل من . این چند وقت من و بابایی حسابی گرفتار کار و البته مشغول رسیدگی به تو بودیم. ماه هفتم زندگیت تغییر و پیشرفت های زیادی داشتی . دقیقا در 212 روزگیت ( 7 ماه و 2 روز )اولین دندونت جوانه زد و دومین مروارید کوچولوت هم 15 روز بعد یعنی در227 روزگیت در آمد. عزیزکم جالبه که من علاقه ی زیادی به عدد 7 دارم و تو هم توی 7 ماهگیت دندون در آوردی یه جشن دندونی کوچولو هم برات توی 7 ماه و 7 روزگیت گرفتیم . ت وی این ماه به وضوح بزرگتر شدی و مهم تر از همه این که وزنت 2 رقمی شده و به 10 کیلو رسیدی هوووووووووووووووورا ماشالات باشه عروسک تپل و خوشمل من. دیگه حسابی خانوم شدی و جالب اونکه برای خودت اهنگ ماشین رو انتخاب می کنی و به محض اینکه اهنگ تمام می شه شروع به جیغ زدن می کنی تا دوباره بابایی همون اهنگ رو برات بزاره. ما هم که مجبوریم از مبدا تا مقصد این اهنگ رو گوش کنیم و تازه باید ذوق هم کنیم برای شما قلدر خان!!! و جالب تر اونکه شیشه ماشین رو بالا می بری و علاقه ی خاصی به دنده ماشین داری و همش سعی می کنی با دستای کوچولوت دنده رو جابجا کنی!!!دقیقا در شروع 7 ماهگیت بعد از کلی تحقیق و تفحص یه صندلی ماشین خوب برات خریدیم. البته توی اهواز متاسفانه تنوع خیلی کم بود و برند های خیلی خوبی هم پیدا نمی شد فقط 2یا 3 تا فروشگاه هستن که برندهای معتبر رو میارن ما هم سعی کردیم بهترین رو برات بگیریم. تو هم خدا رو شکر خیلی ازش استقبال کردی و چنان ژست می گیری که نگو و برای خودت بیرون از ماشین رو نگاه می کنی و لذت می بری. دست بابای مهربونت درد نکنه که اینقد به فکر دخمل طلاش هست. من از طرف تو ازش تشکر می کنم. هنوز هم به جز حریره بادوم و آب سیب و گاهی اوقات هم پوره ی سیب زمینی چیز دیگه ایی نمی خوری و اصلا حاضر به امتحان کردن سوپ های بدمزه ایی که من می پزم نیستی!!! هرچند که خودم هم اصلا نمی تونم سوپ بی نمک بی ریختی که می پزم برات رو بخورم! امسال اولین سالی هست که من با وجود تو حس زیبای مادر بودن و بابایی لذت پدر بودن رو تجربه کرد. امسال روز مادر و روز پدر برای ما واقعا لذتی داشت که با هیچ لذت دیگه ایی توی دنیا نمی شه قیاس کرد. دختر خوبم تو همه ی این لحظه های ناب و زیبا رو به ما هدیه کردی خدواندا هزار بار شکرت به خاطر این هدیه زیبا و همه نعمت هایی که به ما روا داشتی.
خنده های دیبا قبل از چشیدن اولین سوپ بدمزه ی بی نمک مامان پز!
روشای گلم به دیبا می گه:دوست جونی حواست کجاست؟ من اومدم عید دیدنی پیشت نبینمت غمگین!
عکس العمل دیبا در موقع خوردن غذاهایی که دوست نداره!
قربون دخمل یکی یدونم که این جوری دهنش رو قفل می کنه
و خوشحالیت وقتی که مامان دست از غذا دادن می کشه
این هم سیندرلای کوچولوی ما که با هرگونه روفرشی و کفشی مشکل داره
دیبا و نگاه به عروسکای درون کمدش با حسرت اینکه کی می تونم همشون رو بریزم بهم!!
این هم عروسک هایی که برای عیدیش خریده بودیم که اکثرا مارک فیشر پرایس هستن و دیبا خیلی بهشون علاقه داره و البته مامان و بابای دیبا هم بهمین طور!!!
بنظرتون این خرگوشه چه مزه ایی؟!! الان بهتون می گم:
هههههههههههههم خوش مزه تر از سوپ های مامانم هست!
دیبا در کنار خلیج همیشه فارس