چهارده و پانزده ماهگی دخترک همچو ماه ما و دومین یلدای دیبایی
سلام دختر نازم
دومین ماه از دومین پاییز زندگیت همراه شد با راه رفتن و دویدن های بی وقفه ات .... من به قربان قدم هایت شوم مادر ... این لحظه های ناب با تو بودن را با تمام وجودم عاشقانه دوست می دارم ... در این ماه بی صبرانه منتظر رسیدن اخرین ماه پاییزی بودیم تا خاله سارای عزیز و عمو داوود مهربون رو بعد از یکسال ببینیم و سر انجام انتظار بسر رسید و تو برای دومین بار آنها رو دیدی و البته خیلی زود باهاشون ارتباط برقرار کردی... بوس کردن خاله سارا ، دالی دالی کردن و بالا کوچولو و خیلی بازی های دیگه حسابی سرگرمت می کرد . چقدر زود یک ماه و نیم گذشت و و دوباره جای این عزیزان در کنارمان خالی شد...
دیبا در استقبال از خاله سارا و عمو داوود
بقیه در ادامه مطلب....
دختری که کمک مادرش است!!!
من به فدای دستای کوچکت شوم ماااادر که کامل یاد گرفتی با گوشی کار کنی
تنها موقعی که یکجا می نشینی : تماشا کردن بی بی انیشتین
با دیدن تیتراژ شروعش به سمت صندلی ات می روی و محو تماشا می شوی . بعضی از قسمت هایش را هم حفظ شده ایی .قبل از شخصیت ها ، تو بجایشان صحبت می کنی بخصوص در سشن first baby sound.
علاقه ی وصف ناپذیرت به آب و البته شاید هم آب بازی
نوشابه ایی که به خاطر تو خودمان هم دیگر نمی نوشیم
وقتی که خودت را تشویق می کنی به خاطر چیدن درست برج هانوی
و گفتن "آفییین" (آفرین) با لهجه ی زیبای خاص خودت
شانه زدن گیسو طلای من
هنگامی که از نه شنیدن ناراحت می شوی
سفری کوتاه در اخرین روزهای پاییزی به همراه عمه فرخنده و خاله سارا اینا
پاییز زیبای خوزستانی
با یه ذره بین می شه دخمل و بابایی اش رو پیدا کرد
نان دادن به پرنده های کارون در یک صبح جمعه پاییزی
چراغ خواب جدید دخملی
با شنیدن صدای اذان ، الله می گی و نماز می خونی البته به سبک دیبایی
دیبا در بدرقه خاله
و عکسی از یک بخشی از سوغات هایی که عمو داوود و خاله سارا زحمت کشیدن :فرش موزیکال فیشر پرایس (که خیلی هم دوسش داری و بابایی هم برات چه اهنگ هایی می زنه..) شامپو و مسواک و خمیردندان و ضد آفتاب و...
دومین یلدایت مباااااااااااارک عشق مامان و بابا
ناخنک زدن حرفه ایی