شانزده ماهگی گل ناز مامان و بابا
سلام گل مهربون و ناز من
شانزده ماهگی تو پرنسس کوچولوی ما همراه شد با یه سفر کوتاه به مشهد که به همگی حسابی خوش گذشت . هرچند که به امید برف بازی بودیم اما مشهد هم از زمستون خبر زیادی نبود
روز 14 بهمن روز اخری که مشهد بودیم تو 500 امین روز زندگی ات رو پشت سر گذاشتی . پرنسس زیبای من 500 روزگیت مبارک
برنامه داشتیم یه جشن کوچولو برای پانصدمین روزت بگیریم که بخاطر تداخلش با سفر کنسل شد اما هدایایت محفوظ بود و تو هم کلی ذوقشون کردی
توی این سفر تو برای همه توی پاساژ ها دست تکون می دادی و گاهی اوقات هم بوس می فرستادی. از اینکه تمام مدت من و بابایی پیشت بودیم حسابی ذوق می کردی و البته بعد از سفر هم حسابی از خجالتمون در اومدی و پیش مامان جونات بهونه ی ما رو می گیری
این چند روز هم هوای اهواز خیلی خیلی الودست همش خاک و خاک ...جوری که ریه هامون اسمشون رو به گلگیر تغییر دادن ... دلم برای تو و همه ی نی نی های نازی که دارن توی این هوا تنفس می کنن می سوزه.
بقیه سفر و عکس های شانزده ماهگی به روایت تصویر در ادامه مطلب...
من فدای دختر ناااااااازم و بوسه هاش
در این ماه براحتی از صندلی و میز و مبل و ... بالا می روی و البته کنترل کردنت به مراتب دشوارتر شده است و اشیا روی کانتر و میزغذا خوری و ... از دستت در امان نیستن
خوردن تنقلات و تماشای تلویزیون
و ژست پدرگونه ی یک دختر تمام عیار بابایی
از محبوب ترین سرگرمی هایت: اشیا درون میز تلویزیون
این عکست یه ذره از اون بخش شیطون و بلای وجودت رو نشون می ده عروسکم
من به فدای قد و قامتت شوم عززززززیزم