دیبادیبا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

دیبا، دختر ناز مامان و بابا

یادگیری نوزاد 4 ماهه

گل من فدات شم عزیزم که چهار ماه از زندگیت رو سپری کردی و چهار ماه هست که ماه زندگی من و بابایی شدی. تو به هر روزمون معنی و مفهوم تازه ای بخشیدی و با بزرگ شدنت داری هر لحظه یاداوری می کنی که :مامان بابا قدر منو و این لحظه های ناب رو بدونین که من دارم زود زود بزرگ می شم و قد می کشم و می فهمم و دنیا رو می شناسم.عزیز نازم چقدر سخته که توی این دنیای پر از بدی و نیرنگ باید راهه درسته زندگیتو پیدا کنی و ادم های خوب رو تشخیص بدی و حساب اونا رو از بد ها جدا کنی. عزیزم با بزگ شدنت دلواپسی های منم بزرگ میشن ولی بدون من و بابا همیشه  و با تمام وجود دوست و یار و همراه و پشتیبان تو هستیم. چقدر سخته مادر فرشته ایی مثل تو بودن و همسر بودن برای مردی همچ...
6 بهمن 1392

آشنایی با مرحله رشد نوزاد و کودک دو و سه ماهه

 دیبای خوشگل من، دختر ناز و مهربونم با خوندن این مطلب در جایی و اینکه دیدم تو هم دقیقاً همین رفتار ها رو توی 2 و3 ماهگیت داشتی ، برات این پست رو می زارم که بعد ها بخونی و بدونی که چه جوری جلوی چشم ما داری بزرگ و بزرگتر می شی و هر لحظه خانوم تر می شی عروسک من.البته این پست بدرد مامان و باباها هم می خوره:   کودک شما اکنون و در دو ماهگی چه کارهایی می کند:    او ممکن است به کسانی که با او صحبت می کنند لبخند بزند! او هیجان خود را با تکان دادن بازوها و پاها  نشان می دهد.  او قادر به یاد گیری یک رویداد به دنبال دیگری است. او به سمت صداهایی که در کنارش هستند برمی گردد اما او فقط می تواند صداهایی که در مقابل...
6 بهمن 1392
121219 0 3 ادامه مطلب

یه جشن 3نفری

بابایی به مناسبت شروع پنجمین ماه زندگی عروسک کوچولومون، امشب با دست پر اومد خونه کیک برای گل دخترش و گلدون و گل برای من . دستت درد نکنه بابای مهربون که با محبت هات خستگی رو از ذهن ادم پاک و از جسم دور می کنی. دختر گلم قدر بابایی رو بدون. امشب تا ساعت 10 محبور شد بمونه سرکار. اما با روی باز و با لبخند به خاطر ما اومد تا یه جشن 3 نفری بگیریم برات.خدایا ازت ممنونم به خاطر نعمت ها و دادن عزیزانم...برام حفظشون کن و از بدی ها دورشون کن.خدایا سایه همه پدر مادر ها رو بالای سر فرزندانشان حفظ کن و به هیچ پدر مادری غم فرزند رو نده...آمین توی این عکس خستگی از چشات می باره...فدای تو بشم من با اون نگاه معصومت.. ...
1 بهمن 1392

چهار ماهگی دیبا

دختر عسل من, عشق و امید زندگی بابا و مامان دیروز 4 ماهگیت به پایان رسید.مباااااااااارکت باشه گلم. دیروز با باباشی رفتیم پیش عمو سعید و واکسنت رو زدیم. خدا رو شکر این بار زیاد برای واکسنت زیاد درد نکشیدی و همه چکاپ هاتم عالی بودن ماشالا...وزنت: 8.00kg قدت:65cm دور سرت:43cm ماشالات باشه عروسکم. خدا رو شکر با وجود اینکه شیر خشک رو نمی خوردی اما وزن کم نکردی. .توی راه برگشتن سرتو روی شونه هام گذاشتی و مثل فرشته ها خواب بودی.به باباشی گفتم ببین مثل فرشته ها خوابیده..باباشی هم در جواب من گفت: اخه یه فرشته است دیگه... چرا می گی مثل فرشته ها ؟! خلاصه حسابی کنفم کردین 2تایی. تا یادم نرفته اینو بگم که جدیدن  شبا رو زود نمی خوابی و حسابی بازیگ...
1 بهمن 1392