روزهای سخت زندگی
دیبای من، این روز ها خیلی سختن. من باید سر کار باشم، صبح ها می رم دانشگاه، بدو بدو بر می گردم بهت شیر می دم دوباره می رم سرکار ..... تو هم نوبتی می ری پیش مامان جونات که دستشون درد نکنه
اما دلم برات بگه از دلتنگی هام عزیزم
از رفتن سر کار خسته نیستم مادر ، از این که تو رو چند ساعت نمی بینم ناراحت می شم. خیلی وقتاتوی راه برگشت از دانشگاه یا موقع رفتن سرکار یه عالمه گریه می کنم مثل بچه ها. از این که مامان خوبی نیستم برات ناراحتم خیلی ناراحتم. بابات خیلی مهربونه وقتی میایم خونه اونم مثل من خسته هست اما حسابی کمکم می کنه همش دور تو می چرخه برات شعر می خونه اما من دارم لحظه لحظه اب می شم کی بشه کلاس ها تموم شن تابیشتر پیشت باشم دخملکم. خدایا این روزای سخت رو واسم قابل تحمل کن...
این هم عکس تو و باباشی بعد از واکسن 2 ماهگیت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی