دیبا و سرما خوردگی
گل زیبای ما، دختر معصوم و عزیزم امروز که از خواب بیدار شدی احساس کردم صدات موقع گریه عوض شده سریع به بابایی گفتم انگار حالت سرما داره، که یهو سرفه کردی و هرچی شیر خورده بودی را برگردوندی، اونقدر ترسیدم که فکرشو هم نمیتونی کنی دخترکم. همون موقع زنگ زدیم به عمو سعید من گفت ساعت 2 بیمارستان هست، ما هم رفتیم اونجا ویزیت که شدی گفت : سینه و گوشت عفونت نداره و انتی بیوتیک نمی خوای اما بینیت کیپ هست و قطره و شربت داد که دارم بهت می دم. توی این روزا که خوب شیر نمی خوردی این سرما خوردگی هم شده دردسر . عزیزم برات دعا می کنم که زود زود خوب بشی نمی دونی چقدر سخته دیدن تو که در این شرایط هستی. خودم رو مقصر می دونم اخه دیشب قبل از خواب حمومت دادیم، البته من اصرار داشتم عصر حمومت بدیم اما بابایی گفت نه بزار شب که راحت بخوابه...ولی خیلی گرم گرفتیمت عزیزم نمی دونم چرا سرماخوردی گل ناز من. دعای ما همیشه سر تو هست عزیزم.خیلی دوست داریم عزیزم