دختر مهربون من
عزیز قشنگ من، دیشب وقتی بابا از سرکار برگشت پیشنهاد کرد که برای شام بریم بیرون. منم که حسابی خسته و دلگیر بودم اماده شدم که بریم. برای اولین بار توی کالسکه ات اروم بودی و ما هم تونستیم بازار گردی کنیم رفتیم بازار رضا، پاساژ مرکزی، ای کیا و چند جای دیگه و تو هم تمام مدت پستونک توی دهن اروم و متین بودی.با دقت به ادما و ویترین مغازه ها نگاه می کردی و برات جالب بودن.خیلی ها هم وقتی رد می شدن قربون صدقه ات می رفتن و به من می گفتن براش اسپند دود کن. ای جانم به قربانت عزیز مهربون من فرشته کوچولوی معصوم من نمی دونی چقدر ذوقت رو می کردم. توی پیتزا فروشی هم شیر خشک رو خوردی و اروم برامون می خندیدی . خلاصه اینکه بی نظیری عروسک مهربون من.امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدی چنان خنده ایی نثارم کردی که دلم ضعف رفت. باورم نمی شه داری بزرگ و بزرگتر می شی. داری محیط رو می شناسی. من و بابات رو از بقیه تشخیص می دی. انتخاب می کنی که کدوم شیر خوشمزه تره!! امیدوارم توی لحظه لحظه های زندگی ات احساس خوشبختی کنی... می بوسمت هزار بار....