دیبادیبا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

دیبا، دختر ناز مامان و بابا

8 ماهگی دیبا

عسل مامان سلام 8 ماهگیت مبارک گل من . این چند وقت من و بابایی حسابی گرفتار کار و البته مشغول رسیدگی به تو بودیم. ماه هفتم زندگیت تغییر و پیشرفت های زیادی داشتی  . دقیقا در 212 روزگیت ( 7 ماه و 2 روز )اولین دندونت جوانه زد و دومین مروارید کوچولوت هم 15 روز بعد یعنی در227 روزگیت در آمد. عزیزکم جالبه که من  علاقه ی زیادی به عدد 7 دارم و تو هم توی 7 ماهگیت دندون در آوردی یه جشن  دندونی کوچولو هم برات توی 7 ماه و 7 روزگیت گرفتیم . ت وی این ماه به وضوح بزرگتر شدی و مهم تر از همه این که وزنت 2 رقمی شده و به 10 کیلو رسیدی هوووووووووووووووورا ماشالات باشه عروسک تپل  و خوشمل من. دیگه حسابی خانوم شدی و جا...
1 خرداد 1393

رویش اولین مروارید گلم

دختر ناااااااااااااااااااااااازم هفت ماهگیت مبااارک و بعد از اون رویش اولین دندانت مباااااااااااااااااااااااااااااااارک دقیقا 212 روز بعد از تولدت( 7 ماه و 2 روزگیت) اولین مروارید سفیدت داره در می یاد. چند شب بود که راحت نمی خوابیدی به خصوص دیشب که 3 ساعت بیدار بودی. برات ارزو می کنم که تمام مراحل زندگیت رو براحتی پشت سر بزاری عروسکم. لحظه لحظه ی بزرگ شدنت برای همیشه توی ذهن من و بابایی می مونه و بدون همیشه ی همیشه برای ما عزیزترینی  و از همه ی دنیا با ارزش تری . توی هر شرایطی یار و یاورت هستیم و هیچ وقت تنهات نمی زاریم . همیشه می تونی بهمون تکیه کنی. دوست دارم دختر نازم ... ...
3 ارديبهشت 1393

اولین بهار گل همیشه بهارم

سلام گل مهربون من. اول این که سال نو و اولین بهارت مبارک گل همیشه بهارم. با کلی تاخیر اولین پست 93 رو نوشتم. از تو و همه ی دوستای خوبم به خاطر این تاخیر معذرت خواهی می کنم و تمام خوبی ها رو بر اتون آرزو می کنم. نوروز امسال با وجود تو برای من و بابایی رنگ و بویی متفاوت داشت و البته از 27 اسفند پذیرای مهمان های عزیزی از شمال بودیم که با حضورشون گرما رو به خونه ی ما آورده بودن. آقا مرتضی و خانم مهربونش و امیر محمد جان که تو حسابی با بودنشون ذوق می کردی. قبل از تحویل سال 28 و 29 اسفند به آبادان سفر کوتاهی داشتیم و حسابی خوش گذروندیم. جای همه ی دوستان خالی. لحظه سال تحویل هم بعد از خوندن دعای تحویل سال کنار هفت سین به پارک ساحلی که جشن و آتش بازی...
25 فروردين 1393

عکس های آتلیه 5 ماهگی

نوروز  پاسداشت عشقهای کوچکی است که زنده مانده اند  و روز تعظیم در برابر عشق های بزرگی که عظمت را کوچک می دانند. پس به تو در نوروز سلام می کنم که بزرگترین عشق این کوچکی.     ...
20 فروردين 1393

آتلیه رفتن و عکس گرفتن!

عسل مامان، دیروز با یه ترفند حرفه ای توی ساعتی که می دونستیم نمی خوابی بابایی مرخصی گرفت و ساعت 2 ظهر رفتیم آتلیه. آقای عکاس باشی که واقعا زحمت کشید و منتظر ما موندن و چند تا عکس خوشمل ازت گرفت.البته از عکس های سری های قبل هم می شه چند تا انتخاب کرد هر چند که توی آنها خواب از چشمات می باره . فعلا  هم فایل عکس ها رو بهمون دادن که هر کدوم رو خواستیم انتخاب کنیم. برای این که بعدا می خوام عکسای روتوش شدت رو  بزارم فعلا فقط یکی از عکس هات رو اپ می کنم گل ناز من: عکس پرسنلی نفس مامان و بابا بوووووووووووووووس برای تو دخترم برای تو گل خوش عطر و خوشگلم ...
6 اسفند 1392

رفتن به آتلیه و عکس نگرفتن!

گل ناز من، هفته ی گذشته 5 شنبه قرار بود بریم آتلیه که عکس  بگیری . با کلی ذوق و شوق آمادت کردیم و رفتیم آتلیه که عکاس باشی چند تا عکس خوشمل بندازه از شما گل نازم . اما تو انگار قرص خواب خورده بودی و چنان گیج بودی که حاضر نمی شدی برای یه لحظه هم بیدار بودن رو تحمل کنی!!! خلاصه اینکه ما هم تسلیم شدیم و برگشتیم خونه. روز بعدش هم باز رفتیم اما بزور عکاس باشی چند تا عکس ازت انداخت و باز بهانه خواب رو گرفتی !و ما هم باز دست خالی برگشتیم خونه اما قرار هست یبار دیگه هم بریم.نمی دونم چرا توی آتلیه خوابت می گیره ؟ شاید تاریک بودن اونجا و آرامشش یه جوری هست برات که می خوابی. این دفعه می خوایم با گروه جاااااااز بریم آتلیه که نتونی بخوابی .این ه...
29 بهمن 1392

مهمونی در تالار شرکت نفت

سلام دختر ناز و زیبای من. فدای اون پاکی و نگاه مهربونت. فدای اون قدت بشم که روز به روز بلندتر می شی و جلوی چشمامون لحظه به لحظه بزرگ و بزرگتر می شی. هر روز می شه بزرگتر شدنت رو حس کرد.. باهوشتر شدنت رو و زیباتر شدنت رو... وقتی که بیداری خونه پر از صدای تو می شه پر از صدای خنده هات و حرف زدنت که با زبون بی زبونی به ما می گی که چی می خوای.. این روزا اصلا نمی فهمم چجور صبح رو به شب می رسونم اما اینو می دونم که زندگیم هر دقیقه اش هر ثانیه اش هر لحظه اش با حضور تو معنی زیباتری گرفته دختر خوش عطر و بوی من گل زیبا روی من دیبای نازم. 5 شنبه گذشته برای نهار پذیرای مهمان های عزیزی بودیم که دوستای بابایی بودن. 3 تا خانواده ی 3 نفری. . تو هم دخمل خوبی ...
21 بهمن 1392